-
سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ق.ظ
-
۱۰۳۱
بسم الله الرحمن الرحیم
روایتی از نامردی رژیم
طنز/رژیم مجبورم کرد مدالم را اهدا کنم!
گفتم اگر نکنم چه کار می کنید؟ که یکدفعه یک چاقو درآورد و یک انگشتم را قطع کرد! گفت تا ده شماره وقت داری امضا کنی وگرنه همینطور انگشتهایت را قطع می کنیم و بعد هم می کشیمت. من تا انگشت وسطی دست راست مقاومت کردم اما دیگر چون خیلی درد داشت امضا کردم. بعد داشتم گریه می کردم که یک چسب قطرهای آوردند زدند و انگشتهایم را به هم چسباندند و مثل روز اولش شد.
متن طنز در ادامه ی مطلب
به نقل از باشگاه طنز و کاریکاتو راه راه http://rahrahtanz.ir
نویسنده: محمدرضا شهبازی
بر هر عقل سلیم آریایی واضح و مبرهن است که یک ورزشکار ایرانی عمراً به خودی خود نمیآید مدال المپیکش را به شهدای مدافع حرم اهدا کند و اگر کرد حتما یکجای کار ایراد دارد. ما وقتی دیدیم مدال آورن المپیک دارند اینکار را میکنند، چون مطمئن بودیم یک جای کار ایراد دارد –اما دقیقا نمی دانستیم کجای کار- رفتیم تمام احتمالات را بررسی کنیم که شاهد از غیب رسید و یکی که قبلا خودش قربانی این سیاست رژیم شده بود، آمد و با زبان خودش توضیح داد که رژیم چطور این کار را می کند. بدیهی است که اسم این ورزشکار که در مسابقات قبلی مدال آورده و مجبور شده آن را زورکی اهدا کند قابل ذکر نیست چون رژیم خیلی سفاک است و می ریزد میزند پدرش را در میآورد. شرح ما وقع را بخوانید:
من … ورزشکار رشته … هستم و تا کنون ۱۸ مدال کشوری، آسیاسی و جهانی بدست آوردهام که همه آنها را علی رغم میلی شخصی با فشار شخص رژیم مجبور شده ام اهدا کنم در حالی که اسم بعضی از آنها که مدالهایم را بهشان اهدا کردم اصلا نشنیده بودم، اما رژیم گفت اهدا کن و من هم چاره ای نداشتم. رژیم خیلی نامرد است.
اولین بار که مجبور شدم مدالم را هدا کنم اینطوری شد که تا در مسابقات انتخابی قهرمان شدم هشت نفر در حالی که چهرههای خود را پوشانده بودند ریختند داخل ورزشگاه و من را با گلوله پلاستیکی بیهوش کردند و با خود بردند. دیگر چیزی یادم نمیآید تا اینکه دیدم در یک سوله بزرگ هستم و یک لامپ هم بالای سرم دارد تکان میخورد و پشتم هم یک هواکش بزرگ، خیلی آرام، جوری که سایه اش بیفتد روی زمین دارد میچرخد. آنجا بود که برای اولین بار رژیم را دیدم. آمد و یک برگه گذاشت جلوی رویم و گفت امضا کن. گفتم چی هست؟ گفت تعهدنامه که اگر به این مسابقات بروی مدالت را اهدا کنی. گفتم به کی؟ گفت آنجایش را خالی گذاشتم و همان روز که مدال گرفتی با توجه به شرایط روز پر می کنیم. گفتم اگر نکنم چه کار می کنید؟ که یکدفعه یک چاقو درآورد و یک انگشتم را قطع کرد! گفت تا ده شماره وقت داری امضا کنی وگرنه همینطور انگشتهایت را قطع می کنیم و بعد هم می کشیمت. من تا انگشت وسطی دست راست مقاومت کردم اما دیگر چون خیلی درد داشت امضا کردم. بعد داشتم گریه می کردم که یک چسب قطرهای آوردند زدند و انگشتهایم را به هم چسباندند و مثل روز اولش شد. بعدا شنیدم که این چسبها را از روسیه وارد کرده اند و خیلی چسب های خوبی است و همه چیز را می چسباند.
بعد تا روز مسابقات برای اینکه یادم نرود چه قولی داده ام یکی می آمد و هی انگشتم را قطع می کرد و می چسباند و میرفت و هزینه ایاب ذهاب هم می گرفت. یک بار گفتم شما یکی از این چسب ها به من بدهید من خودم قطع می کنم و می چسبانم شما هی پول ایاب و ذهاب از من نگیرید اما قبول نکرد.
روزی هم که می خواستم اعزام شوم به مسابقات آمدند و خانواده ام را گروگان گرفتند و بردند و گفتند اگر مدالت را تقدیم نکنی، سر تک تک اعضای خانوادهات را می بریم. بعد هم برای اینکه من بیشتر بترسم یکی از آنها قوطی خالی چسب را هم نشانم داد و گفت ببین، دیگه چسب هم نداریم!
من هم که خیلی ترسیده بودم گفتم حالا اگر مدال نیاوردم چی؟ که گفتند با آنها صحبت شده و تو حتما مدال میآوری. من آنجا بود که فهمیدم همه چیز کار خودشان است و المپیک و جام جهانی همه اش از پیش تعیین شده است و رژیم همه را خریده. بالاخره آنهمه پول نفت باید یکجا خرج میشد دیگر!
مدال را که گرفتم مانده بودم حالا باید به کی هدیه کنم که رییس فدراسیون جهانی موقع انداختن مدال آرام زیر گوشم گفت یادت نره به …. اهدا کنی. فارسی هم گفت. رییس فدراسیون جهانی هم از خودشان بود بیشرف!
خلاصه اینکه مدال را اهدا کردم و برگشتم خانه و آنها هم اعضای خانواده ام را آزاد کردند. یکی از همانها وقتی داشتم پدرم را بغل می کردم از پشت سر یک قوطی چسب نشانم داد و به حالت مسخره گفت دروغ گفتیم، چسب تموم نشده بود! رژیم خیلی دروغگوست.